روز های پایانی سال همیشه به نوعی کسل کننده است شاید به دلیل این که خانه ها رو هواست وعجله واصرار خانواده ها برای خرید عید..و اگر مثل من جزو آن عده از افراد باشید که تمایلی به خرید نداشته باشید بحث و گاهی اوقات جدل را هم به موارد فوق اضافه کنید …
حالا بین این همه کسلی صحبت از دیدار مقام معظم رهبری آن در روز بزرگترین عید مسلمین چه اثری دارد؟
وقتی دیدم فقط صحبت نیست و قضیه جدی است با این حال که هیچ یک از اعضای خانواده نمی آمدند
خودم به تنهایی رفتم ….
از حاشیه دیدار بگذرم مهمترین و زیباترین قسمت سخنان آقا این عبارت بود "مجاهدت برای وحدت" .. تعبیر لطیف و دقیقی است …
همیشه فکرمیکردم مجاهدت برای فهمیدن یا فهماندن است … حسی جالب در درون تعبیر آقاست وآن این که مثلا یکی از طرف سنی یا شیعه بر اساس جو سازی های دشمنان حاضر به دوستی با طرف دیگر نباشد سپس طرف مقابل باید یک مقدار جلوی جو سازی ها را بگیرد یک مقدار هم به هم دینی اش که مذهب متفاوتی دازد بگوید : که با این حال که ما را دوست نداری و لی ما خیلی هواتو داریم بحث عقیدتی باشه برای مجالس علمی و بین دانشمندان وفقهاء مان ... ما با هم برادریم و باید طوری زندگی کنیم ووحدت داشته باشیم که پیامبر بهمان به عنو ان امتش افتخار کند ...
پی نوشت1: فکر میکنم الآن تلویزیون در حال پخش مراسم است و من خیلی دیر دارم آپ میگذارم متاسفم ...
پی نوشت 2: میلاد نبی اکرم و امام جعفر صادق را تبریک میگم ....
پی نوشت 3: مسافر جان مراسم شهادته امام صادق را یادته ؟ چی فکر میکردیم چی شد....
ساعت هشت ونیم شب وقتی تلفن ات با دوستت تمام میشود وتازه می خواهی شام بخوری برق می رود ....
یکشنبه 4 اسفند وقتی این اتفاق برای من افتاد من با نورگوشی همراه به راحتی شام خوردم ومثل همیشه یادم افتاد که نماز مغرب را خواندم ولی عشا رانه ... آن را نیز به جا آوردم ولی تمام مدت به این فکر میکردم تا کی برق نیست ...
ولی این بار به جای این که از چراغ قوه موبایل استفاده کنم یک شمع در اتاقم روشن کردم وبه دنبال هندزفیری گشتم و میخواستم مطلبی برای وب بنویسم ولی به جای این که با لپ تاب تایپ کنم با مداد روی کاغذ نوشتم و وقتی تمام شدبه جای آنکه به رادیو یاموزیک موبایل گوش دهم گوشی را خاموش کردم وتصمیم گرفتم زیر نور شمع جزوات هفته اول ترم دوم ام را پاکنویس کنم از جامعه شناسی 2 شروع کردم ولی تمام این مدت یک چیز عجیب ذهنم را مشغول کرده بود :
میرداماد آن شب که دختر زیباروی پادشاه به حجره او پناه آورده بود و او برای این که حتی فکر گناه نکند تا صبح تمام انگشت هایش را روی شمع سوزانده بود چه چیز را احساس میکرد که ما هنگامی که مشغول فعل گناه هستیم آن را حس نمی کنیم
بعد رفتم مسواک بزنم وبه این نیز فکر کردم که میرداماد نماد علم وفلسفه بود آن هم از نوع بومی ولی من الآ ن جزوات جامعه شناسی را پاکنویس کردم که تماماْْ غربی است
ولی ذهن من آن مشغولیت های خوش را از دست داد چون نه ونیم برق آمد
دیگر با خاموش کردن چراغ ها هم نمی توانم به میرداماد فکر کنم...
شاید بد نباشد برای ادامه دادن فکرهایم،به سازمان برق بزنگم و بپرسم:چه کسی چراغهایم را خاموش می کند؟
پی نوشت : باوجود گذشت 5روز از این ماجرا ....
پدران ما چه کردند؟ انقلاب (که احتمالا همه ی ما توی واحدهای عمومی دانشکده 2واحدش گذراندیم و خیلی خوب تعریف ش را می دانیم) بعد 2سال بعد این انقلاب را اسلامی تر وهمگانی تر کردند در حالی که تنها 2دانشگاه سنگر این جوانمردان بود (علم و صنعت و مجتمع تکلونوژوی انقلاب ) آنان انقلاب فرهنگی کردند حال مطمئنا ابر قدرت ها ساکت نمی ماندند زیرا منافع شان را درخطر می دیدند وانقلابیان دست نشانده شان را از ایران رانده بودند پس حمله موشکی عراق به ایران در شهریور 59 آغاز شد و 8سال دفاع پدران مان با جسم و روح در جنگی نا برابر…….
حال چهارمبن قسمت این پازل را ما با دستان توانایمان وفکر خلاقمان باید ابتدا بسازیم و در سر جایش قرار دهیم هنگامبی که پیشوایمان از شبیخون فرهنگی صحبت می کرد ما کوچک بودیم واحساس خطر نکردیم ولی اکنون اگراندکی هشیار باشیم با مغزاستخوان احساس خطر خواهیم کرد
ما باید چه کنیم؟ ما نیز مانند پدرانمان باید دفاع کنیم اما در حالی که در عین حال که مدافع هستیم باید مراقب باشیم مهاجم نباشیم باید بدانیم از چه و برای چه میگوئیم یا می نویسیم ما باید رکب نخوریم وخودمان رسانه ی فرهنگی مبتذل نشویم واین رسالتی است که بردوش تمام جوانان ایرانی است
پی نوشت 1: نمیدانم چه قدر در بیان منظورم موفق بودم.....
پی نوشت 2:احساسم سرشار از شکست خوردگی بود ولی باور کردم که میتوانم علایقم را تغییر بدهم و بازموفق باشم
وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت بی تابی مزارع گندم شروع شد
باتمام این احوال ما بندگان کوچک خداوند در زمین هستیم که با این همه فراموشکاری در قنوت های نمازهای مان میگوئیم : اللهم عجل لولیک الفرج
این تعطیلات بین 2 ترم خوب است بد است خوب است چون می توانیم کلی کار انجام دهیم بد است چون پر از غفلت است وغفلت عجب چیز وحشتناکی است درست مانند باتلاق می ماند و آدمی هر لحظه در آن بیشتر فرو میرود..... امروز از خواب دیر برخاستم وتا ظهر تنها یک فیلم دیدم و کارهای غیر مفید دیگری که کردم .... ومن میترسم که امروزم 2باره تکرار شود..........
اما
نکته مهم این جاست که 30 سال پیش اگر جوانان آن روز مثل ما ببخشید من بودنددیگر انقلابی رخ نمی داد
ابن ساده ، زیبا ومهم ترین دلیلی است که موجب می شود من از غفلت فرار کنم
بسم الله الرحمن الرحیم
روی کاغذ دلایلم را برای راه اندای این وبلاگ نوشتم .....ولی وسواس به خرج دادم و خیلی دیر شد ..... حالا در ساده و صادقانه ترین حالت ممکن آغاز میکنم :
بر سر آنم که گر زدست برآید دست به کاری زنم که غصه سرآید